هر شبی چون یاد آن رخسار گلناری کنم


تا به وقت صبح از مژگان گهرباری کنم

گاه از تف دهان دامن بسوزم زهد را


گه ز دود سینه سقف آسمان تاری کنم

تیر مژگانش به جانم تا رسید از نوک آه


زخمها هر صبح در نه طاق زنگاری کنم

گر تمنای جفای او به خونریزم بود


شحنه غم را به خون خویش هم یاری کنم

ضربت غم می خورم سلطانی آسا تا به کی


قبله جان روی آن رخسار گلناری کنم